آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

یک هفته شد

پسر عزیزم امروز دقیقا یه هفته هست که سرماخوردگیت شدیده و بجای بهتر شدن بدتر میشی 3 بار دکتر بردیمت هر بار هم داروهای متفاوتی دادن واقعا گیج شدم دیگه اونقدر سرفه میکنی واقعا حالم بد میشه سرفه سرفه در آخر هم بالا میاری در روز 3 بار ،دکترا میگن دوره داره و کاری نمیشه کرد باید تحمل کنم اما نمیتونم سرفه هاتو ببینم دلم کباب میشه وقتی خش خش سینه ات میشنوم .کلی وزن کم کردی و چشات گود رفته قربون دستای کوچولوت بشم تا میخوای سرفه کنی دستتو دراز میکنی که بگیرم تودستم دستاتو  .کم کم دیگه دارم حس مادرمو وقتی مریض میشدم درک میکنم خیلی سخته خدا هیچ مادری رو با مریضی بچه اش امتحان نکنه دیگه حرفی برای نوشتن ندارم فقط و فقط از خدا میخوام خیلی زود ب...
22 دی 1392

سرماخوردگی شدید نازگلم

نفسم ،مهربونم ،پسر گلم اومدم ازت معذرت بخوام بخاطر کوتاهی کردن تو نگهداری شما نمیدونی مامان چه سرماخوردگی گرفتی از دیروز چنان سرفه هایی میکنی که دلم داره کباب میشه دارم میسوزم از اینکه چرا بیشتر مراقبت نبودم البته بگما چندان هم تقصیر من نیست تقصیر ماله خاله هست آره مامان مونا ،انگار داشتن میرفتن مسجد برا مراسم ختم مونا رو برا دو ساعت  آورد گذاشت خونه ما چشمت روز بد نبینه مونا چنان سرفه هایی میکرد که بیا و ببین مونا اومد و رفت فردای اون روز شما خوشگل پسرم قند عسلم اینطوری بیحال و مریض شدی اصلا حال هیچ چیز و نداری فقط دوس داری تو بغلم بمونی و بیحال همه جا رو نگا کنی دیروز بردمت دکتر برات شربت خلط اور و سرماخوردگی و استامینوفن و یه انتی ب...
18 دی 1392

پایان ماه پنجم و قدم به ششمین ماه زندگی

نازگلم فرشته زندگیم، نهم این ماه ماه با هم بودنمونو پشت سر گذاشتی و وارد  ماه زندگی شیرینت شدی ؛دوشنبه با بابا مسعود بردیمت برای چکاب ماهیانه پیش دکترت از همه نظر راضی بود خدارو شکر وزنت هم گفت خوبه اما من راضی نیستم شیرم شیر نیست که مامان انگار اب قنده دوس داشتم تپلو بودی خوشگلم اما عیبی نداره همین که سالمی و مشکلی نداری خودش برام یه دنیاست نفسم . وزنت کیلو ششصدو پنجاه گرم بود دکترت خیلی راضیه از رشدت هزار بار شکر بابت این موضوع نفسم. این چند روزه خونه خودمون نبودیم که بتونم ازت عکس بندازم مامان جون سه چهار تا فقط تونستم بگیرم ایشالله سر فرصت با کلی عکس میام پیشت بازم میگم منو بابایی خیلی دوست داریم. راستی اولین کریسمست...
11 دی 1392

روزانه های پنج ماهگیت

قند عسلم اومدم برات از کارای جدیدت بنویسم که چه نانازی شدی اول از همه بگم که برا اولین بار خودت و چنگ زدی با اینکه ناخونات و قشنگ و مرتب کوتاه میکنم اما با این حال این نمونه اشه   تقریبا دو هفته ای میشه قشنگ داری غلت میزنی قربونت بشم من دیگه نمیتونم اصلا تنهات بزارم تا پا میشم از کنارت میرم زودی غلت میزنی و برمیگردی ماشالله منم میترسم دستت زیرت بمونه و دردت بگیره بخاطر اون زودی میدوم پیشت .اینم عکس غلط زدنهات اینجا من پاشدم ازت عکس بگیرم فکر کردی رفتم زودی کنترل و انداختی و داری برمیگردی اینجا داری سعی میکنی خودت و بکشی به جلو.قربون تلاش کردنات بشم من اینجام صدات کردم نازگل مامان یه چند...
2 دی 1392

اولین یلدای اولین پسرم

عشق من سلام پسر گلم سلام میدونم خیلی وقته برات ننوشتم از شیطنت هات از شیرین کاریات از خنده هات از کارای جدیدت ننوشتم مامانی! چیکار کنم تنبلم دیگه و اینکه خیلی کم خونه خودمون میمونیم و دسترسی به اینترنتم کم میشه ببخش اگه کوتاهی میکنم . هندونه ی مامان  امسال اولین شب یلدایی بود که پیش ما بودی همه از بودن شما خیلی خوشحال بودن خانواده ما شب یلدا یه صفایه دیگه ای داشت پسرم ،اما از وقتی بابام یعنی بابا بزرگت فوت کرد دیگه اون صفا نبود همه بخاطر مامانی جمع میشدیم دور هم که تنهاش نزاریم و به صورت فرمالیته یه جشن کوچولویی برگزار میکردیم و تموم میشد آخرای شب همه میرفتم خونه خودشون سال قبل پنجمین سالی بود که به این صورت میگذشت اما امسال...
2 دی 1392

قدم کوچولوت به ماه پنجم و واکسن 4 ماهگی

سلام پسر مامان   ماهگیت مبارک عزیزه دلم دیروز وارد پنجمین ماه زندگیت شدی . دیگه مرد شدیا مامانی .دیروز چون بابا کارش زیاد بود و ما خونه مامانی بودیم امروز تونستیم بریم برا واکسن .امروز  صبح که واکسن زدی و گریه کردی خیلی غصه خوردم قند عسلم . دردت اومد مامانی؟ الهی بمیرم . در عوض دیگه مریض نمیشی پسرم. خدا رو شکر حالت بهتر از اون سریه. فدات بشم که طاقتت در برابر واکسن بیشتر شده مرد مامان خانم پرستار قد و وزنت رو گرفت ماشالله خیلی خوب پیشرفت کردی خیلی میترسیدم وزنت کم بمونه تمام سعیمو میکنم که بهت خوب برسم قربونت بشم .      تو پایان ماهگی قد ت وزنت کیلو و دویست  گرم و دور سرت بود مامانی .نا...
11 آذر 1392

اولین محرم اولین غنچه زندگیم

آیهانم پسر مهربونم امسال اولین محرمی بود که با شما همراه بودم ایشالله صاحب این عزا خودش محافظ و نگهدارت باشه سال قبل چندتا نذر کرده بودم که خدا یه بچه سالم ناز و مهربون بهم هدیه کنه خدا جونم صدامو شنید و قشنگترین و با ارزشترین هدیه دنیا رو نصیبم کرد منم به نذرام همراه شما عمل کردم ...
26 آبان 1392

روزمرگی نانازم

فرشته مهربونم سلام فدای نفسات بشه مامانت. اومدم از خودت بگم آخه خیلی وقته نشده ازت بگم مگه شما میزاری از جام تکون بخورم کارم شده فقط پیش شما نشستن و بازی کردن با ناز شما مامانی جون شما از دو ماه و نیمگی قشنگ داری دستات و میبری سمت دهنت البته قبلنا با موفقیت نبود تازگیا دیگه کاملا حرفه ای شدی پستونک و تف میکنی و چنان با سرعت دستت و میبری سمت دهنت که در عرض یه چشم به هم ردن میبینم جای پستونک دستت تو دهنته اینم مدرکم مثل اینکه یه دست مزه نداره بنابراین مجبوریم دو دستی مشغول خوردن شیم تا یه ماه قبل خوابت در طول روز خیلی خیلی کم بود خوابت میومدا اما خیلی مقاومت میکردی در مقابل نخوابیدن اما این ماه گل بودی دسته گل شدی قشنگ دوس...
15 آبان 1392