خاطرات ماه هشتم
غنچه ی زندگیم سلام ،آیهان جونم سلام ،مامان تنبل اومد با کلی حرف و حدیث .
این خاطراتی که میخوام الان بگم برا اسفند ماه سال 92 هست چون اون ماه سرم خیلی شلوغ بود نشد بیام برات بنویسم .از روزی میگم که تولد بابا مسعودت بود یعنی 17 اسفند ماه .اون روز براش یه تولد کوچولو گرفتیم و یه کادو هم از طرف دو تامون دادیم بهش و شام و رفتیم بیرون اما متاسفانه عکسی نداریم نمیدونم چرا نسبت به عکس انداختن اینقدر تنبل شدم اصلا یادم نمیمونه از روزانه هامون عکس بگیرم برات .
بعدش هم 28 اسفند ماه تولد مامان بزرگت بود تولد مامان بابایی برا اون هم یه کیک و یه کادو گرفتیم رفتیم خونشون و خیلی هم خوشحال شد چون فکر میکرد یادمون رفته اما وقتی در و باز کرد و تو رو دید کنار یه کیک، چشماش پر اشک شد و خودشو به زور نگه داشت .
بعدش بگم برات از روزی که رفتیم برات خرید عید مامانی چون تو لباسای سیسمونیت لباس نو داشتی نخواستم اصراف کرده باشم پس فقط برات یه پیرهن سفید مردونه خریدم که همراه شلوار کتان و کت کتانت واسه خودت آقایی شده بودی برات عکسشونو تو پست نوروز میزارم
اینم یه عکس از شازده پسرم