آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

پایان ماه سیزدهم و شروع ماه چهاردهم

1393/6/20 0:35
نویسنده : مامان الهه
1,773 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم فدای مهربونیات بشم سلام ،پسر مهربونم دیگه مرد شدیا گلم هر کی میپرسه با افتخار میگم یه ستاه شده قند عسلم .آیهان ج.نم بعد .اکسن یه سالگیت خدارو شکر اصلا تب نکردی و تو این ماه کلی در در رفتی و بازی کردی ،ا.ایل شهریور ماه یه دندون به نگینای قبلیت اضافه شد حالا شدی هفت دندونی خرگوش کوچولوی مامان .آیهانم در طول روز ماشالله خیلی باهم سازگاری داری هر کار میگم برام انجام میدی خودمم تعجب میکنم از فهم و شعور بالات .الهی خدا از بلا ها نگهت داره عزیزم .اما فقط یه خلق بد داری که اصلا بلد نیستی تنهایی بازی کنی و خودت مشغول باشی همش باید پیشت باشم و باهات بازی کنم وگرنه غر میزنی .تسلطت به کنترلامون خیلی زیاد شده قشنگ میتونی باز کنی و ببندی تلویزیون رو .تا به امروز این کلمه هارو میتونی بگی اول از همه ممه به همه چی ممه میگی می افتی میگی ممه .میخوای بلند شی دستت و دراز میکنی میگی ممه . خوابت میاد ممه خلاصه از بس گفتی ممه دیگه هر کس میبینه تورو میگه چطوری ممه .بعد کلمه مامان رو میگی  برا شیر ماااا میگی بابا هم صدا میکنی البته میگی بااااااااااا.در در میگی البته فقط موقع لباس پوشیدن  و یه کلمه ای که من عاشق گفتنت هستم اینه که میگی بیدا بیدا نمیدونم چی میگی ولی هر وقت میری سر یخچال یا دره یه جای رو میخوای باز کنی و رابکاری کنی میگی بیدااااااااااااااااا ب ی داااا.

عسلم اکثرا هر روز عصر ها بابایی ما رو میبره بیرون یه دوری میزنیم تا هوات عوض شه تا لباسات و میپوشونم میدویی میری جلو اینه قدی کمدت وایمیسی و میخندی وقتی هم تعریفت میکنم چرخ میزنی و میخوری زمین و میخندی.بهت بازی لی لی حوضک و اتل متل و یاد دادم هر موقع میخونم انجام میدی با دست راستی تقریبا یه ماهه بشکن میزنی با انگشتای کوچولوت هر وقت میگم (چیلتیه چال )قشنگ بشکن میزنی بعد میرقصی و آخر سر دس دسی میکنی .

تو ماشین وقتی میشینی تو بغلم به هر ماشینی میرسیم بای بای میکنی اونام بهت بای بای میکنن بعدش خجالت میکشی .

غاشق خربزه و طالبی و شیر و تی تاپ و گوجه فرنگی در حد تیم ملی هستی هر جا ببینی سیر هم باشی میخوریشون .

وووووووو اما برسیم به آخر مطالبمون که بگم از 15 شهریور ماه که تولد پریا جون بود دختر داییت شام مهمونشون بودیم از ظهر اون روز تب داشتی تا اینکه 16 شهریور ماه هم که تولد آراد جون بود پسر شهرزاد جون دوست وبلاگمون نتونستیم بریم تولد و دلمون همونطوری موند پیش اونا غمگینتبت رسیده بود به 39درجه که خدارو شکر اون موقع مطب بودیم دکتر مهربونت زودی نسخه نوشت و اومدیدم داروهاتو گرفتیم 4 تا امپول بود با 4 تا شیاف دیکلوفناک با قطره استامینوفن که از وقتی دادم فرقی نکرده بودی البته تبت پایین میومد اما باز بالا میرفت دکتر گفته بود ویروس جدیده و امثال آیهان این روزا خیلی میارن سه چهار روز ادامه پیدا میکنه خلاصه تا به امروز که دوباره بردیمت چکاب خداروشکر خیلی خیلی بهتر شدی گلم. ایشالله دیگه هیچ وقت مریض نشی مامانی همیشه تنت سالم باشه گلم.مامانی الان دیر وثته دارم مینویسم برم بخوابم عکساتم سر فرصت میزارم زیادن الان نمیشه

پسندها (9)

نظرات (2)

مریم مامان دونه برفی
20 شهریور 93 9:08
ای جوووووووووووووووووونم .. آیهانی قند و نبات دوندونات مبار ک عزیزم ... ماشءا...به این گل پسر با هوش و خوشگل مامانی خدا برات نگهش داره ....
آریا، مامانی و بابایی
6 مهر 93 12:54
_______(¯`:´¯) _____ (¯ `•✦.•´¯) _____ (_.•´/|\`•._) _______ (_.:._)__(¯`:´¯) __(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯) (¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._) (_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶ __(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶ ____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶ _____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶ ______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶ _______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶ ¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶ ¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶ ¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶ ______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶ ____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶ ___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶ ___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶ _¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶ -_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ -----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___|___|___|_____|___|___|___|___ __|___|___|____|___|___|____|__|__ ___|___|___|____|___|___|_|__|___|_ __|___|___|____|___|___|___|___|__ سلام آپم زود بدو بیا