آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

بازم مریض شدی ناز پسرم

آیهان گلم بازم مریض شدی الان تقریبا بیشتر از یه هفته هست که اسهال گرفتی قربونت بشم من اولش فکر میکردم از دندوناته اما بردم دکتر گفت اگه ماله دندون بود دو سه روزه بهتر میشد اما چون خوب نشده احتمالا ویروسیه بهت شربت و قطره داده اماهنوز بهتر نشدی برات همش ماست و دوغ و کته و موز میدیم دیگه ازشون خوشت نمیاد اما مجبوریم مامانی تا ایشالله بهتر شی .خیلی دلم شور میزنه نمیدونم چیکار باید بکنم هر کاری کردم تا بند بیاد اما نمیاد خودتم خیلی اذیت میشی فدای نفسات بشم من الهی یه کم هم تخمل کن مرد کوچولوی خودم ...
14 خرداد 1393

پایان نه ماهگی و شروع دهمین ماه

ناز پسرم قند عسلم مامان تنبل بازم اومد که بگه معذرت میخوام .نمیزاری بخدا نمیزاری به هیچ کاری برسم فقط میخوای باهات بازی کنم منم نه نمیگم در فواصلی هم که میخوابی به کارای خونه میرسم و نهار و شام برا بابایی میزارم .امسال خیلی سال خوبی برای مامان نیست گل پسرم نمیدونم چرا ؟ اما اصلا روزا بر وفق مراد منو بابایی نمیگدره خلاصه بگذریم از درد دلای من و برسیم به شما و کارای شما خیلی خیلی بلا شدی دیگه سوار روروئکت نمیشی وقتی کاری دارم به زور میزارم توش  اونم همش نق میزنی که بغلت کنم .کاملا میتونی راه بری اما از ترس اینکه بخوری زمین نمیتونیم تنهایی ولت کنیم همش باید یکی پشت سرت بیاد و اون یه نفر یا منم یا بابایی .کمر درد گرفتیم دیگه .تا سرم به ...
31 ارديبهشت 1393

بدون شرح

اینم از اولین نگینم البته الان در حال حاظر سه تا نگین دارم هم میتونم بخورم هم میتونم راه برم چون دیگه به راه رفتن هم مسلط شدم         ...
31 ارديبهشت 1393

نوروز 93+قدم به نهمین ماه و جونه زدن نگین خوشگلت + چهار دست و پار رفتن +اولین قدم برداشتن

آیهانم بالاخره سال 92 هم با همه ی بدی ها و خوبی هاش کوله بارشو جمع کرد و رفت و سال 93 هم بساطشو پهن کرد و همه جارو سبزه پوش کرد. بگم برات از روزی که یه روز مونده بود به سال تحویل و من داشتم تو خونمون بساط هفت سین و جور میکردم. خیلی دوست داشتم اولین عید سه نفری رو تو خونه خودمون تخویل کنیم اما متاسفانه نشد حالا میگی چرا ؟؟ چون مامانم زنگ زد و با بغض گفت امسال میاید خونه ما سال تحوبل رو منم که حساس !!! نتونستم بگم نه میخوام خونه خودمون باشم چون میدونستم اگه بگم دلش میشکنه چون تنهای تنهاست پس بنابراین بساط هفت سین به کنار شد و من بساط 13 ،14 روزمونو برداشتم و از خونمون خداحافظی کردیم و راهی شدیم خونه مامان بزرگها یه ساعت مونده به تحویل سال ر...
25 فروردين 1393

خاطرات ماه هشتم

غنچه ی زندگیم سلام ،آیهان جونم سلام ،مامان تنبل اومد با کلی حرف و حدیث . این خاطراتی که میخوام الان بگم برا اسفند ماه سال 92 هست  چون اون ماه سرم خیلی شلوغ بود نشد بیام برات بنویسم .از روزی میگم که تولد بابا مسعودت بود یعنی 17 اسفند ماه .اون روز براش یه تولد کوچولو گرفتیم و یه کادو هم از طرف دو تامون دادیم بهش و شام و رفتیم بیرون اما متاسفانه عکسی نداریم نمیدونم چرا نسبت به عکس انداختن اینقدر تنبل شدم اصلا یادم نمیمونه از روزانه هامون عکس بگیرم برات . بعدش هم 28 اسفند ماه تولد مامان بزرگت بود تولد مامان بابایی برا اون هم یه کیک و یه کادو گرفتیم رفتیم خونشون و خیلی هم خوشحال شد چون فکر میکرد یادمون رفته اما وقتی در و باز کر...
23 فروردين 1393

پایان ماه هفتم و شروع هشتمین ماهت مبارک نازگلم

                                                      قشنگترین بهونه واسه زندگیم ۷ ماهگیت مبارک ماهه شدی تو ، و من بهترین ۷ ماه از ماه زندگیم رو در کنار تو داشتم . مامانی دیروز چون آخرین روز خونه تکونیمون بود و با کمک بابا تونستیم خونه رو تموم کنیم و زیاد کار داشتیم نتونستم بیام برات تبریک بگم اما امروز میگم خدایا هزار بار شکرت که این روزا رو می بینم... یه نی نی...
10 اسفند 1392