آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

روزانه های پنج ماهگیت

قند عسلم اومدم برات از کارای جدیدت بنویسم که چه نانازی شدی اول از همه بگم که برا اولین بار خودت و چنگ زدی با اینکه ناخونات و قشنگ و مرتب کوتاه میکنم اما با این حال این نمونه اشه   تقریبا دو هفته ای میشه قشنگ داری غلت میزنی قربونت بشم من دیگه نمیتونم اصلا تنهات بزارم تا پا میشم از کنارت میرم زودی غلت میزنی و برمیگردی ماشالله منم میترسم دستت زیرت بمونه و دردت بگیره بخاطر اون زودی میدوم پیشت .اینم عکس غلط زدنهات اینجا من پاشدم ازت عکس بگیرم فکر کردی رفتم زودی کنترل و انداختی و داری برمیگردی اینجا داری سعی میکنی خودت و بکشی به جلو.قربون تلاش کردنات بشم من اینجام صدات کردم نازگل مامان یه چند...
2 دی 1392

اولین یلدای اولین پسرم

عشق من سلام پسر گلم سلام میدونم خیلی وقته برات ننوشتم از شیطنت هات از شیرین کاریات از خنده هات از کارای جدیدت ننوشتم مامانی! چیکار کنم تنبلم دیگه و اینکه خیلی کم خونه خودمون میمونیم و دسترسی به اینترنتم کم میشه ببخش اگه کوتاهی میکنم . هندونه ی مامان  امسال اولین شب یلدایی بود که پیش ما بودی همه از بودن شما خیلی خوشحال بودن خانواده ما شب یلدا یه صفایه دیگه ای داشت پسرم ،اما از وقتی بابام یعنی بابا بزرگت فوت کرد دیگه اون صفا نبود همه بخاطر مامانی جمع میشدیم دور هم که تنهاش نزاریم و به صورت فرمالیته یه جشن کوچولویی برگزار میکردیم و تموم میشد آخرای شب همه میرفتم خونه خودشون سال قبل پنجمین سالی بود که به این صورت میگذشت اما امسال...
2 دی 1392

قدم کوچولوت به ماه پنجم و واکسن 4 ماهگی

سلام پسر مامان   ماهگیت مبارک عزیزه دلم دیروز وارد پنجمین ماه زندگیت شدی . دیگه مرد شدیا مامانی .دیروز چون بابا کارش زیاد بود و ما خونه مامانی بودیم امروز تونستیم بریم برا واکسن .امروز  صبح که واکسن زدی و گریه کردی خیلی غصه خوردم قند عسلم . دردت اومد مامانی؟ الهی بمیرم . در عوض دیگه مریض نمیشی پسرم. خدا رو شکر حالت بهتر از اون سریه. فدات بشم که طاقتت در برابر واکسن بیشتر شده مرد مامان خانم پرستار قد و وزنت رو گرفت ماشالله خیلی خوب پیشرفت کردی خیلی میترسیدم وزنت کم بمونه تمام سعیمو میکنم که بهت خوب برسم قربونت بشم .      تو پایان ماهگی قد ت وزنت کیلو و دویست  گرم و دور سرت بود مامانی .نا...
11 آذر 1392

اولین محرم اولین غنچه زندگیم

آیهانم پسر مهربونم امسال اولین محرمی بود که با شما همراه بودم ایشالله صاحب این عزا خودش محافظ و نگهدارت باشه سال قبل چندتا نذر کرده بودم که خدا یه بچه سالم ناز و مهربون بهم هدیه کنه خدا جونم صدامو شنید و قشنگترین و با ارزشترین هدیه دنیا رو نصیبم کرد منم به نذرام همراه شما عمل کردم ...
26 آبان 1392

روزمرگی نانازم

فرشته مهربونم سلام فدای نفسات بشه مامانت. اومدم از خودت بگم آخه خیلی وقته نشده ازت بگم مگه شما میزاری از جام تکون بخورم کارم شده فقط پیش شما نشستن و بازی کردن با ناز شما مامانی جون شما از دو ماه و نیمگی قشنگ داری دستات و میبری سمت دهنت البته قبلنا با موفقیت نبود تازگیا دیگه کاملا حرفه ای شدی پستونک و تف میکنی و چنان با سرعت دستت و میبری سمت دهنت که در عرض یه چشم به هم ردن میبینم جای پستونک دستت تو دهنته اینم مدرکم مثل اینکه یه دست مزه نداره بنابراین مجبوریم دو دستی مشغول خوردن شیم تا یه ماه قبل خوابت در طول روز خیلی خیلی کم بود خوابت میومدا اما خیلی مقاومت میکردی در مقابل نخوابیدن اما این ماه گل بودی دسته گل شدی قشنگ دوس...
15 آبان 1392

پادشاه سه ماهه من و عکسای آتلیه اش

آیهان عزیز تر از جونم امروز دقیقا 3ماهه شدی و یه ماه بزرگتر و آقاتر خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که پسر گلی مثل تو بهمون هدیه داده این روزا مثل برق و باد داره میگذره انگار همین دیروز بود رفتم برا زایمان . مامانی برای دومین بار بهت سرما خورده و سرفه میکنی قربون نفسات بشم من اصلا حال شیطونی و سر و صدا کزدن و نداری جیگر طلای من ایشالله به زودی خوب بشی تا خونمون پر بشه از صدای نازت.دکتر بردمت وزن و قدت هم ماشالله هزار ماشالله خیلی خوب پیشرفت کرده وزنت شش کیلو هفتصد و پنجاه گرم و قد 62 راستی مامانی عکسای آتلیه سه ماهگیت آماده شده الهه قربون قد وبالات بشه که اینقدر ناز افتادی تو عکسات الان عکسات و میزارم تا پسر گلمو خاله های مهربونشم ببی...
9 آبان 1392