آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

نوروز 93+قدم به نهمین ماه و جونه زدن نگین خوشگلت + چهار دست و پار رفتن +اولین قدم برداشتن

آیهانم بالاخره سال 92 هم با همه ی بدی ها و خوبی هاش کوله بارشو جمع کرد و رفت و سال 93 هم بساطشو پهن کرد و همه جارو سبزه پوش کرد. بگم برات از روزی که یه روز مونده بود به سال تحویل و من داشتم تو خونمون بساط هفت سین و جور میکردم. خیلی دوست داشتم اولین عید سه نفری رو تو خونه خودمون تخویل کنیم اما متاسفانه نشد حالا میگی چرا ؟؟ چون مامانم زنگ زد و با بغض گفت امسال میاید خونه ما سال تحوبل رو منم که حساس !!! نتونستم بگم نه میخوام خونه خودمون باشم چون میدونستم اگه بگم دلش میشکنه چون تنهای تنهاست پس بنابراین بساط هفت سین به کنار شد و من بساط 13 ،14 روزمونو برداشتم و از خونمون خداحافظی کردیم و راهی شدیم خونه مامان بزرگها یه ساعت مونده به تحویل سال ر...
25 فروردين 1393

خاطرات ماه هشتم

غنچه ی زندگیم سلام ،آیهان جونم سلام ،مامان تنبل اومد با کلی حرف و حدیث . این خاطراتی که میخوام الان بگم برا اسفند ماه سال 92 هست  چون اون ماه سرم خیلی شلوغ بود نشد بیام برات بنویسم .از روزی میگم که تولد بابا مسعودت بود یعنی 17 اسفند ماه .اون روز براش یه تولد کوچولو گرفتیم و یه کادو هم از طرف دو تامون دادیم بهش و شام و رفتیم بیرون اما متاسفانه عکسی نداریم نمیدونم چرا نسبت به عکس انداختن اینقدر تنبل شدم اصلا یادم نمیمونه از روزانه هامون عکس بگیرم برات . بعدش هم 28 اسفند ماه تولد مامان بزرگت بود تولد مامان بابایی برا اون هم یه کیک و یه کادو گرفتیم رفتیم خونشون و خیلی هم خوشحال شد چون فکر میکرد یادمون رفته اما وقتی در و باز کر...
23 فروردين 1393

پایان ماه هفتم و شروع هشتمین ماهت مبارک نازگلم

                                                      قشنگترین بهونه واسه زندگیم ۷ ماهگیت مبارک ماهه شدی تو ، و من بهترین ۷ ماه از ماه زندگیم رو در کنار تو داشتم . مامانی دیروز چون آخرین روز خونه تکونیمون بود و با کمک بابا تونستیم خونه رو تموم کنیم و زیاد کار داشتیم نتونستم بیام برات تبریک بگم اما امروز میگم خدایا هزار بار شکرت که این روزا رو می بینم... یه نی نی...
10 اسفند 1392

روزای 7 ماهگی +خونه تکونی

عسل مسل سلام خوبی جیگر من ؟ الهه فدای قد و بالات بشه الهی خیلی دلم میخواد وقتی این مطلب و میخونی بدونم چند سالته ،کجایی ،داری چیکار میکنی ؟؟؟؟؟ نفسم از شما و از کارات میخوام بگم که ماشالله چقدر داری خوردنی میشی و دل همه رو داری آب میکنی تقریبا نزدیکه یه ماهه که قشنگ داری میشینی دیگه و با اسباب باریهات باری میکنی، عاشق پیام بازرگانی هستی البته داخل پارانتز بگم { reklam } خیلی عاشقشی هر جا باشی تا صداشو بشنوی سریع بر میگردی سمتش حتی خواب هم باشی بیدار میشی ، کارتون خیلی دوس داری کارتونهای آموزشی برات باز میکنم مثله یه آقا داری نگا میکنی . اما بگم از دندونات که  شب و روز برامون نذاشته مامانی خیلی بیتابی میکنی لثه ...
28 بهمن 1392

پایان ماه ششم و شروع هفتمین ماهت مبارک نازگلم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی  عمرم سلام ،آیهان مهربونم نهم بهمن ماه هم گذشت و شما یکی یدونه مامان و بابا ششمین ماهتم پشت سر گذاشتی با یاد گرفتن خیلی چیزا بهمون ثابت کردی که روزا داره مثل برق وباد میگذره و ما هر روز به هم وابسته میشیم و عاشق هم ،هر روز یه کار تازه ای داری برامون ،من و بابا مسعود و دیونه خودت کردی ناز گلم . مثل همیشه نهم ماه بردیمت بهداشت و بعد از چکاب و تعریف و تمجید از طرف خانوم بهداشت رفتیم سراغ واااااااااااکسن ،قربون اون پاهای کوچولوت بشم ...
12 بهمن 1392

بای بای سرماخوردگی

      فرشته ی زندگیم سلام ،سلام به روزی ماهت ،دلبرم ،نفسم بالاخره تونستی بعد از تحمل دو هفته سرماخوردگی شدید بهتر شی و برگردی به همون حالت اول نازنین مهتابم،نازنینم خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که حالت خوب شده اگه بدونی به من و بابا مسعود تو این دو هفته چیا گذشت مردیم و زنده شدیم خیلی خیلی نگران وضعت بودیم اما هزار مرتبه شکر که تموم شد و برگشتیم به زندگی روزمره و از اونجاییی که مونده بودیم برات ادامه میدم پسرم .جا داره از اینجا از تمام دوستای گلم که جویای حالت بودم تشکر ویژه ای بکنم  بودنتون دلگرم نوشتنم میکنه با اینکه اهل نوشتن نیستم و بلدم نیستم اما به شوق تو گل پسرم و خاله ها دارم انشا نویسیمو قوی می...
30 دی 1392

یک هفته شد

پسر عزیزم امروز دقیقا یه هفته هست که سرماخوردگیت شدیده و بجای بهتر شدن بدتر میشی 3 بار دکتر بردیمت هر بار هم داروهای متفاوتی دادن واقعا گیج شدم دیگه اونقدر سرفه میکنی واقعا حالم بد میشه سرفه سرفه در آخر هم بالا میاری در روز 3 بار ،دکترا میگن دوره داره و کاری نمیشه کرد باید تحمل کنم اما نمیتونم سرفه هاتو ببینم دلم کباب میشه وقتی خش خش سینه ات میشنوم .کلی وزن کم کردی و چشات گود رفته قربون دستای کوچولوت بشم تا میخوای سرفه کنی دستتو دراز میکنی که بگیرم تودستم دستاتو  .کم کم دیگه دارم حس مادرمو وقتی مریض میشدم درک میکنم خیلی سخته خدا هیچ مادری رو با مریضی بچه اش امتحان نکنه دیگه حرفی برای نوشتن ندارم فقط و فقط از خدا میخوام خیلی زود ب...
22 دی 1392

سرماخوردگی شدید نازگلم

نفسم ،مهربونم ،پسر گلم اومدم ازت معذرت بخوام بخاطر کوتاهی کردن تو نگهداری شما نمیدونی مامان چه سرماخوردگی گرفتی از دیروز چنان سرفه هایی میکنی که دلم داره کباب میشه دارم میسوزم از اینکه چرا بیشتر مراقبت نبودم البته بگما چندان هم تقصیر من نیست تقصیر ماله خاله هست آره مامان مونا ،انگار داشتن میرفتن مسجد برا مراسم ختم مونا رو برا دو ساعت  آورد گذاشت خونه ما چشمت روز بد نبینه مونا چنان سرفه هایی میکرد که بیا و ببین مونا اومد و رفت فردای اون روز شما خوشگل پسرم قند عسلم اینطوری بیحال و مریض شدی اصلا حال هیچ چیز و نداری فقط دوس داری تو بغلم بمونی و بیحال همه جا رو نگا کنی دیروز بردمت دکتر برات شربت خلط اور و سرماخوردگی و استامینوفن و یه انتی ب...
18 دی 1392