آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

پایان ماه پنجم و قدم به ششمین ماه زندگی

نازگلم فرشته زندگیم، نهم این ماه ماه با هم بودنمونو پشت سر گذاشتی و وارد  ماه زندگی شیرینت شدی ؛دوشنبه با بابا مسعود بردیمت برای چکاب ماهیانه پیش دکترت از همه نظر راضی بود خدارو شکر وزنت هم گفت خوبه اما من راضی نیستم شیرم شیر نیست که مامان انگار اب قنده دوس داشتم تپلو بودی خوشگلم اما عیبی نداره همین که سالمی و مشکلی نداری خودش برام یه دنیاست نفسم . وزنت کیلو ششصدو پنجاه گرم بود دکترت خیلی راضیه از رشدت هزار بار شکر بابت این موضوع نفسم. این چند روزه خونه خودمون نبودیم که بتونم ازت عکس بندازم مامان جون سه چهار تا فقط تونستم بگیرم ایشالله سر فرصت با کلی عکس میام پیشت بازم میگم منو بابایی خیلی دوست داریم. راستی اولین کریسمست...
11 دی 1392

روزانه های پنج ماهگیت

قند عسلم اومدم برات از کارای جدیدت بنویسم که چه نانازی شدی اول از همه بگم که برا اولین بار خودت و چنگ زدی با اینکه ناخونات و قشنگ و مرتب کوتاه میکنم اما با این حال این نمونه اشه   تقریبا دو هفته ای میشه قشنگ داری غلت میزنی قربونت بشم من دیگه نمیتونم اصلا تنهات بزارم تا پا میشم از کنارت میرم زودی غلت میزنی و برمیگردی ماشالله منم میترسم دستت زیرت بمونه و دردت بگیره بخاطر اون زودی میدوم پیشت .اینم عکس غلط زدنهات اینجا من پاشدم ازت عکس بگیرم فکر کردی رفتم زودی کنترل و انداختی و داری برمیگردی اینجا داری سعی میکنی خودت و بکشی به جلو.قربون تلاش کردنات بشم من اینجام صدات کردم نازگل مامان یه چند...
2 دی 1392

اولین یلدای اولین پسرم

عشق من سلام پسر گلم سلام میدونم خیلی وقته برات ننوشتم از شیطنت هات از شیرین کاریات از خنده هات از کارای جدیدت ننوشتم مامانی! چیکار کنم تنبلم دیگه و اینکه خیلی کم خونه خودمون میمونیم و دسترسی به اینترنتم کم میشه ببخش اگه کوتاهی میکنم . هندونه ی مامان  امسال اولین شب یلدایی بود که پیش ما بودی همه از بودن شما خیلی خوشحال بودن خانواده ما شب یلدا یه صفایه دیگه ای داشت پسرم ،اما از وقتی بابام یعنی بابا بزرگت فوت کرد دیگه اون صفا نبود همه بخاطر مامانی جمع میشدیم دور هم که تنهاش نزاریم و به صورت فرمالیته یه جشن کوچولویی برگزار میکردیم و تموم میشد آخرای شب همه میرفتم خونه خودشون سال قبل پنجمین سالی بود که به این صورت میگذشت اما امسال...
2 دی 1392

قدم کوچولوت به ماه پنجم و واکسن 4 ماهگی

سلام پسر مامان   ماهگیت مبارک عزیزه دلم دیروز وارد پنجمین ماه زندگیت شدی . دیگه مرد شدیا مامانی .دیروز چون بابا کارش زیاد بود و ما خونه مامانی بودیم امروز تونستیم بریم برا واکسن .امروز  صبح که واکسن زدی و گریه کردی خیلی غصه خوردم قند عسلم . دردت اومد مامانی؟ الهی بمیرم . در عوض دیگه مریض نمیشی پسرم. خدا رو شکر حالت بهتر از اون سریه. فدات بشم که طاقتت در برابر واکسن بیشتر شده مرد مامان خانم پرستار قد و وزنت رو گرفت ماشالله خیلی خوب پیشرفت کردی خیلی میترسیدم وزنت کم بمونه تمام سعیمو میکنم که بهت خوب برسم قربونت بشم .      تو پایان ماهگی قد ت وزنت کیلو و دویست  گرم و دور سرت بود مامانی .نا...
11 آذر 1392

اولین محرم اولین غنچه زندگیم

آیهانم پسر مهربونم امسال اولین محرمی بود که با شما همراه بودم ایشالله صاحب این عزا خودش محافظ و نگهدارت باشه سال قبل چندتا نذر کرده بودم که خدا یه بچه سالم ناز و مهربون بهم هدیه کنه خدا جونم صدامو شنید و قشنگترین و با ارزشترین هدیه دنیا رو نصیبم کرد منم به نذرام همراه شما عمل کردم ...
26 آبان 1392

روزمرگی نانازم

فرشته مهربونم سلام فدای نفسات بشه مامانت. اومدم از خودت بگم آخه خیلی وقته نشده ازت بگم مگه شما میزاری از جام تکون بخورم کارم شده فقط پیش شما نشستن و بازی کردن با ناز شما مامانی جون شما از دو ماه و نیمگی قشنگ داری دستات و میبری سمت دهنت البته قبلنا با موفقیت نبود تازگیا دیگه کاملا حرفه ای شدی پستونک و تف میکنی و چنان با سرعت دستت و میبری سمت دهنت که در عرض یه چشم به هم ردن میبینم جای پستونک دستت تو دهنته اینم مدرکم مثل اینکه یه دست مزه نداره بنابراین مجبوریم دو دستی مشغول خوردن شیم تا یه ماه قبل خوابت در طول روز خیلی خیلی کم بود خوابت میومدا اما خیلی مقاومت میکردی در مقابل نخوابیدن اما این ماه گل بودی دسته گل شدی قشنگ دوس...
15 آبان 1392

پادشاه سه ماهه من و عکسای آتلیه اش

آیهان عزیز تر از جونم امروز دقیقا 3ماهه شدی و یه ماه بزرگتر و آقاتر خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که پسر گلی مثل تو بهمون هدیه داده این روزا مثل برق و باد داره میگذره انگار همین دیروز بود رفتم برا زایمان . مامانی برای دومین بار بهت سرما خورده و سرفه میکنی قربون نفسات بشم من اصلا حال شیطونی و سر و صدا کزدن و نداری جیگر طلای من ایشالله به زودی خوب بشی تا خونمون پر بشه از صدای نازت.دکتر بردمت وزن و قدت هم ماشالله هزار ماشالله خیلی خوب پیشرفت کرده وزنت شش کیلو هفتصد و پنجاه گرم و قد 62 راستی مامانی عکسای آتلیه سه ماهگیت آماده شده الهه قربون قد وبالات بشه که اینقدر ناز افتادی تو عکسات الان عکسات و میزارم تا پسر گلمو خاله های مهربونشم ببی...
9 آبان 1392

پسر پسر قند عسل، کاکل به سر

واقعا چه لذتی داره تماشا کردن تو پسر گلم ،تمام خستگیمون با یک لبخند و نگاه پر از محبتت گرفته می شه نازنینم آیهان قشنگم از تو فرشته نازم با اون قلب پاک و زلالت می خوام برای همه اونهایی که دلشون نی نی می خواد دعا کنی خدا زودتر بهشون یه نی نی ناز و مامانی مثل تو بهشون بده امروز دو ماه و بیست روز از بودنت در کنارمون گذشته روز به روز دقیقه به دقیقه ثانیه به ثانیه دوست داشتنم زیاد میشه و انگاری تو خونم میره این عشق من به تو وقتی دارم بهت شیر میدم چنان زل میزنی تو چشمای من که گریه ام میگیره واقعا حس عجیبیه که نمیتونم توصیف کنمش وقتی داری جرعه جرعه از وجودم میک میزنی مهر و محبتم بیشتر و بیشتر میشه وقتی  با صدای نازت داری توجه ...
28 مهر 1392

نازگلم دو ماهه شدی

سلام پسر نازم سلام آیهانم سلام پادشاهم،مامان الهه با کلی تاخیر اومده میدونی که علت دیر به دیر نوشتنم چیه پسر گلم درسته خوب حدس زدی مامان بزرگهات تنها هستن و منو بابایی مجبوریم دو روز به دو روز بریم خونشون تا تنها نباشن اینو گفتم تا تاخیرم موجه بشه خودمم خسته شدم از این وضع خانه به دوشی اما چه کنم مامانی که مجبوریم. تو این چند وقت اخیر بازم مثل همیشه یه دسته گل بودی و ساکت و آروم دیگه همه دارن بد جوری بهت عادت میکنن دلشون برای کارات ضعف میره نازگلم چنان خنده هایی نصیبشون میکنی که نمیتونن ازت دل بکنن مامان جون . تا چشم به هم زدیم دو ماهتم تموم شد عسل من واکسنتم زدیم و آقاتر شدیم دو روز قبل نه مهر دو ماهت تموم شده گل پسرم . بعد از...
13 مهر 1392